| ||
ميخاستم وارد وبلاگ بشم كه نميدونم چرا ولي وارد نميشد!!
برچسبها:
يه ساعته كه وارد 19همين روز شهريور شديم! نوزدهمين روز هر ماه واسم هميشه دوست داشتني بوده، ولي يه مدتي هست كه ديگه مثل قديم، نوزدهمِ هر ماه واسم اهميت چنداني نداره!! ينی، نه اينكه نداشته باشه! ولی خو مثه قديما نيست... آخه قراره بودنشو نه فقط نوزدهم؛ كه هر روز جشن بگيرم آبجی خانوم بودنش 3 ساله شد! خوشحالم 1 موهاش نباس سفيد بشه!
وووعاي! كاشكي هميشه سايه اش بالاي سرمون باشه...
برچسبها:
معتقم كه بودنشو نه فقط نوزدهم هر ماه؛ كه هر روز بايد جشن گرفت!
برچسبها: بعضي وقتا اونقد دوست داشتني ميشه كه دوس داري سر خودتو بكوبي به ديوار و بهش بگي : تو چرا اينقد دوس داشتنی اَستی داداش مُرده!؟!؟ بعضي وقتا هم كه ميره رو فاز بی تفاوتی يه جوري حالتو ميگيره كه اصن نميتوني باور كني اين آدم همون آدمِ دوست داشتنيه! در كل همين خوبه: "دوست داشتنی - پرغرور" خواهر واقعي يعني همين: دست نيافتنی! اصن خواهر بزرگتر باس همين جوري باشه برچسبها:
چن روز ديگه بودنش سه ساله ميشه! خوشـــحالم! به همين سادگي تكراري شدم، رفت... برچسبها:
معتقدم يه آبجی بزرگتر هيچ وخت نباس ناراحت بمونه! برچسبها:
معتقدم يه داداش خوب باس هركاری بكنه كه خواهرجانش
برچسبها: نوزدهم هر ماه واسه من فقط يه روز خاطره انگيز نيست! می ترسم كه اين نوزدهم، آخرين نوزدهمي باشه كه تورو دارم! واسه همينم هميشه يادم می مونه كه بايد ده برابر روزاي معمولي قربان بشم! فدامدا بشم!
برچسبها: يه نمایی از مریخ، هنگام غروب آفتابــــ
برچسبها: یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:مریخ, | 14:26 | juju |
من معتقدم كه يه خواهر باس برچسبها:
بنده معتقدم كه برچسبها:
يه آبجي خوب، وختی ميخاد بخوابه برچسبها:
به تاريخ 19 آبان ماه 1390 عكس رو توي مرورگر كپي كنيد تا بهتر ببينيد! برچسبها: تــو برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: شنبه 21 تير 1393برچسب:بدبختی, | 2:18 | juju |
برچسبها: شنبه 21 تير 1393برچسب:پيامك, | 2:16 | juju |
امروز نوزدهم بود!
خطشو خاموش کرده بود!!
نوزده تا میس کال واسش فرستادم؛ همین.
برچسبها: یه داداش خوب علاوه بر این که باس هفت روز هفته به آبجیش بگه: خعلی مخلصیم!
برچسبها:
وقتی ساعت 3 بامداد میای توی ذهن من
ینی تو:
یه مفهوم بلند از تمام دنیا و رویای منی...
+دیشب که بهت فک می کردم میخاستم واست پیام بفرستم :
(( ممنون که هستی))
دیر وقت بود. گفتم شاید خوابیدی.
وووعای!
من خوابت رو دیدم! این خیلی خوبه! مگه نع؟! برچسبها:
چای را که ریخت توی لیوان فرصت نکرد آب جوش را از سماور طلایی کنج آشپز خانه به آن اضافه کند؛ دینگ دینگ! مادر رو به آسمان کرد و گفت: خدا به خیر کند. این همه آدم توی این شهر بزرگ اسیر چه اژدهایی شدند... سینی چای را ورداشتم و سه تا چای ریختم. به شوخی به خواهرم گفتم: اگر طوفان تو را با خود میبرد من چه خاکی بر سرم می ریختم!؟ مادر به سمت تلویزیون رفت ولی سیگنالی دریافت نمیشد.
برچسبها:
برچسبها: |
||
.: طراحی قالب وبلاگ : قالبفا :. |